طاها عاشق خاله نگینه
طاهای عزیزمن دیگه مردی شده واسه خودش حرف میزنه با موبایل باهمه حرف میزنه خلاصه با موبایل من به هرکسی دلش خواست زنگ میزنه ومن باید عذرخواهی خاله نگین قصه ماخیلی خانمه و دلش اندازه به دریاست طاهارو خیلی دوست داره و واسش همیشه کادو میگیره شوهر خاله نگین هم همینطور زمانی که خواستیم از شهر خاله نگین بریم کلی دلمون گرفت ولی طاها هروز باید با خاله نگین حرف بزنه و به شوهر خاله نگین بگه کلک باز،به روز دیدم از طریق واتساب طاها خان واسه خاله نگین پیام فرستاده و حالا این شما وطاها عزیزم و موبایل خاله نگین همیشه میاد دیدن طاها و اکثرا خریدهای طاها با خاله نگین عزیزه.طاها همیشه به خاله نگینش میگه دوستت دارم مطمئن. هستم خاله نگین طاهارو هم خیلی دو...
نویسنده :
فدایی طاها
2:37
تولد دوساله طاها باتم زنبوری
طاها عزیزم بیست آذر دوساله شد و ما توی خونمون این بار تولدش گرفتیم خاله نگین که طاها خیلی دوستش داره خیلی زحمت کشیده بهمن کمک کرد تاویل تولدها فراهم کنیم یک ماه قبل شکل کیک که زنبور عسل بود را انتخاب کردیم و من تم زنبوری را خودم طراحی کردم تولدباحضور چند نفر برگزارشد مامان بزرگان طاها حضور داشتند ولی طاها جان کادو گرفت خاله نگین و شوهرش اومدن و کادوهایی زیادی به طاها دادند شب هم سالاد الویه با طرح زنبور درست کردم فیلم و عکس از طاها گرفتیم تامیکسش کنیم تزیین خونه با بابایی طاها بود
نویسنده :
فدایی طاها
3:21
بعد کچلی کلاه میچسبه بابا ولم کن کلاه جون ....
گفتم که کچلم کردند بابا و مامانم از اندیمشک یک کلاه خریدن و گذاشستن روسرم بذارید ژست بگیرم آهان حالا ببینید ...
نویسنده :
فدایی طاها
23:59
طاها کچل می شود
سلام دوستان دیدید موهای من چقدر قشنگ بودند اصلا دخترا واسه موهام عاشقم میشدن باد که می اومد موهام توهوا می رقصیدند این مامان و بابای من یه نقشه کشیدند منو بردن حموم بابام هی میزد یه دفعه دیدم موهام می افتند هر چی جیغ کشیدم فایده نداشت مامانم منو محکم گرفته بود نمیتونستم در برم خلاصه کچل شدم خودمونیم تو کچلی هم دختر کشم ببینید: ...
نویسنده :
فدایی طاها
23:55
طاها در دومین سال نو
تحویل سال نو من اهواز بودم ژستذ گرفتم عینک دودی زدم خلاصه کلی با بابا و مامانم بهم خوش گذشت ولی خوب اونا من گذاشتن پیش مامان بزرگ و رفتند آبادان خرمشهر بهبهان شیراز و بندر دیلم به نظرتون اشکالی داره آخه من یک سال و سه ماهم بود بهتر بود خونه بمونم آخه مامانم میترسید مریض شم خدای ناکرده ، خلاصه دل تنگم به شما بگه که گشتن و گشتن و رفتند حافظ و ...،گشتن اونها صبح شروع میشد غروبی پیش من می اومدن آخه تحمل دوری منو نداشتن من هم پیش مامان بزرگم بهم خوش می گذشت تازه هر جا می رفتند کلی اسباب بازی و لباس واسم می اوردند من هم که تازه شروع کردم به حرف زدن میگفتم ماشین ماشین اونها هم کلی ماشین واسم می اوردن از بندر دیلم یه گربه ای واسم اوردن هرچی می...
نویسنده :
فدایی طاها
23:44
دلیل دوری من
سلام دوستانم من مامان طاها هستم مدتی به وبلاگ پسرم سری نزدم امسال تا خالا زیادسال خوبی نبود واسم خالم و پسرعمو و عمو و زن عمو و پسرعمم فوت کردند خیلی بهم سخت گذشت و سرم شلوغ بود به یاد عزیزانم کمی از وبلاگ دور بودم واقعا اگر کسی رو از دست ندی قدرشو نمیدونی تواین مدت سعاد دختر برادرم عقد کرد پسر برادرم ازدواج کرد و فاطمه جون دختر عموی شوهرم عقد کرد که بایددر اینجا به دلیل فوت عمو نتونستم در عقدش حضور پیدا کنم از ش عذرخواهی میکنم دوستان مطالب بعدی طاهارو حتما بخونید ممنونم
نویسنده :
فدایی طاها
22:13