طاهاطاها، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

طاهای بابا و ماما

روز اوله اومدم اینا کی هستن خدا ، شکم مامانم بهتر بود بزار گریه کنم

به نظر من وبابایی این اومد که از عکسایی که تازه به دنیا اومدی هم استفاده بشه این عکسو واست گذاشتم طاها جونم دایی کاظم اذان تو گوشت خوند خاله سعاد تورو بغل کرد و اولین کاری که کردی انگشتتو می مکیدی  وقتی بغلت کردم قشنگترین لحظه زندگی و عمر خودمو تجربه کردم فدات بشم مامانی واقعا فدایی توام ...
13 آذر 1392

حالا دست بزنم دست دست دست

طاها جون از نه ماهگی یاد گرفتی دست بزنی خیلی دوست داشتم دست زدنتو ببینم که دیدم بزرگیتو شادیتو انشاءالله ببینم طاها جون در اکثر موارد دست میزنی تا آهنگی میشنوی شروع میکنی به دست زدن یادم میادسرما خورده بودی و بی حال ولی به خاطر دل ما دست میزدی ...
13 آذر 1392

درددل مامان باتو

مامانی طاها جونم سعی میکنم که مامان خوبی باشم همه خوابن تو بابابیی مامان بزرگ من تو وبلاگتم میخوام بدونی و واست مینویسم چه بودم چه نبودم تورو از همه چیز و همه کس بیشتر و بیشتر دوست دارم تازه میفهمم عشق یعنی چی  در تو خدا رو میبینم و عشق به خدارو لمس میکنم تو کی هستی چی هستی که این حس زیبا با اومدنت ، اومد تو شعری ،ماه ،آفتاب ،ستارگان، آسمان ،دنیا و سازنده آخرتمی تو بهاری ،شکفتن گلها ،زندگی، نفس، آب حیات، عدد هفت سعادت ، هفت روز هفته تویی طاها میدونی تو طاهای منی ، من من ، خلاصه در تو و خلاصه در من همه تویی همه. دوست دارم مطمئنم  وقتی بزرگ شدی به معنی حرفم می رسی اگر خدا عمری به من داد همیشه نوکرت خواهم بود و تو سرورم با اجازت سرورم...
13 آذر 1392

نخوابید بیایید بامن بازی کنید قابل توجه عمو کرم و عمو مصطفی

طاها جونم چهل روزت شده بودکه عمو کرم و عمو مصطفی با خونواده ها  از لرستان اومده بودن تورو ببینند و کادو بدن شب که خواستن بخوابن تو شروع کردی به گریه کردن حالا کجا آروم میگرفتی آره درست حدس زدی تو بغل عمو کرم عمو کرم هم تاصبح بیدار باش بود و با تو قدم میزد ما تورو میگرفتیم گریه میکردی بلهههههههههههههههنه عمو کرم نه عکومصطفی و نه من و بابا و مامان بزرذگ نخوابیدیم بقیه هم به تبع ما بیدار بودن . تا صبح وضعیت ادامه داشت بردیمت بیمارستان ابوذر همون جا حالت خوب شد بارون هم می اومد برگشتیم خونه مهمونا میخواستن برن بزرگ شدی باید تلافی کنی ممنونیمممممممممم عمو کرم ممنونیممممممممممممممممممممم عمو مصطفی ...
13 آذر 1392

اولین کسی که دست طاها را گرفت

اولین کسی که دستتو  گرفت خانم دکتر بود من باید ازش خیلی ممنون باشم خیلی واسه تو من زحمت کشید وقتی به دنیا اومدی همون لحظه اول دستتو گرفت و بهت گفت چشای من سلام خدا نگهدارش باشه  ازت مممنونیممممممممممممممممممممممممممم خانم دکتر ...
12 آذر 1392

نفس منی طاها جونم

طاها جونم وقتی خواستی بیای خیلی نگرانت بودم فشارم رفت بالا نفسم گرفت بهم اکسیژن وصل کردن ولی با دیدنت نفس بهم برگشت  حالا بدون نفس مامان به تو بنده
12 آذر 1392

اولین سفر

اولین سفرت طاها جونم به قم بود چون از بابایی دل نمیکندی نگرانت بودیم بابا که امتحان داشت مارو هم با خودش برد یه جا کلیدی به اسم طاها هم واسش خریدم
12 آذر 1392