طاهاطاها، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

طاهای بابا و ماما

دلیل دوری من

سلام دوستانم من مامان طاها هستم مدتی به وبلاگ پسرم سری نزدم امسال تا خالا زیادسال خوبی نبود واسم خالم و پسرعمو و عمو و زن عمو و پسرعمم فوت کردند خیلی بهم سخت گذشت و سرم شلوغ بود به یاد عزیزانم کمی از وبلاگ دور بودم واقعا اگر کسی رو از دست ندی قدرشو نمیدونی تواین مدت سعاد دختر برادرم عقد کرد پسر برادرم ازدواج کرد و فاطمه جون دختر عموی شوهرم عقد کرد که بایددر اینجا به دلیل فوت عمو نتونستم در عقدش حضور پیدا کنم از ش عذرخواهی میکنم دوستان مطالب بعدی طاهارو حتما بخونید ممنونم
16 مهر 1393

طاها یاعلی میگه وسلام میکنه

طاهای عزیزم یاد گرفته سلام کنه و میگه ییام، وقتی یا علی میگیم میگه علی، ضمنا از کفش تن تاک خوشش میاد وقتی تبلیغشو میزارن میره جفت تلویزیون و میگه ت تاک،ر استی یادم رفت بگم صلوات هم که یفرستیم دستشو رو صورتش میزاره و صلوات میفرسته،مامان بزرگش هم که نماز میخونه طاها باهاش سجده میکنه و رو زمین میخوابه و صورتشو رو زمین میزاره لباشو حرکت میده یعنی نماز میخونه مثل مامان بزرگش خداحفظش کنه پسر نازو عزیزم....وقت نهار که میشه غذا میکشم بابا بابا میکنه که یعنی باباشو صدامیزنه غذا بخوره یاد گرفته همه چیز هارو بده به من و اگه چیزی تو دهنش بزاره در میاره و میده به من ،از طرفی دیگه یاد گرفته دستاشو و سرشو تکون بده یعنی میرقصه،ضمنا منو گاز میگیره کلی کیف ...
4 بهمن 1392

طاها بابایییه

طاها یاد گرفته بگه چته چرا نه آب  پا راستی اسم باباشو هم صدا میزنه کلی بابایش شاد شد ضمنا طاهای من خیلی بابایییه از سر کار که میاییم من با ذوق و شوق که میام تو اون چهر دست و پا میدوه میاد سمت باباش میبینیییییییییید حالا این به کنار اسم باباشو صدابزنی میگه نه بابا دیشب بابایش یادش داد لحظه ای بدون گرفتن بایسته اون هم چند بار بدون کمک ایستاد کلی خوشحال شدیم مکعلومه دیگه میخواد راه بره طاها از حموم کردن  و آب بازی خیلی خوشش اومده هر کی میره حموم میخواد بره دنبالش ضمنا مامان بزرگش یه وان خوشکل واسش خریده اون هم تو وانش کلی دست و پا میزنه یادش دادیم هم که با بابایش باید بره حموم طاها وقتی بابایش خوابه میره رو بالشت باباش سرشو...
19 دی 1392

کلمات جدید

طاهای من دوروز بعد تولدش به من گفت ماما بده اگه بدونید چقدر ذوق کردم امشب هم بهش گفتم صدای جوجه جیک جیکه یک دفعه گفت دیک دیک دیک گفتم رنگش زرده گفت ارده ارده گفتم یک دو سه گفت سه اگه بونید باچه نازی گفت سه مامانیییییییییییییییییییییییییییییییییییی خدا حفظت کنه انشاءالله
30 آذر 1392

این هم عکسای تولد طاها

جشن تولد طاها خرم آباد بود توی تالار گرفتیم ازساعت 6 تا 9 صرف میوه و شام بود بعدش بعدش هم حضور آقا طاها ،و کیک و جش تولد که منو بابایی همه کاراشو کردیم .خلاصه هوا اونجا یخ بود مخصوصا شبها ما هم واسه اینکه همه بیان باید شب تولدو میگرفتیم همه اومده بودن طاها هم کلی کادو گرفت ازهمه مهمتر توی بغل عمو کرم و عمو مصطفی می چرخید و دست میزدبازهم باید ممنون باشیم ازشو ن از تولد طاها عکس وفیلم گرفتیم که وقتی بزرگ شد ببینه با توجه به حضور فامیل و عکسای خصوصی اینجا عکس بچه های شرکت کننده رو گذاشتم و از صحنه تالار هم واستون عکس گذاشتم دلم میخواست بهترین تالارو واسه طاها جونم بگیرم. از طرفی دیگه من مامان طاها توی محل کار بابایش واسش تولد هم گرفتم یه کیک مخ...
27 آذر 1392