مامانی مواظب باش
طاها جونم امروز یادگرفتی بری دنبال بابات از این اتاق به اون اتاق میخوای خودت غذا بخوری اگر از دست هم بگیریم شروع به گریه کردن میکنی چند بار غذا تو گلوت گیر کرد نزدیک بود من بمیرم مامانی مواظب باش
نویسنده :
فدایی طاها
1:35
من علی اصغر شدم
من وبا با ومامان ظهر عاشورا رفتیم بیرون که بابایی به من تعزیه رو نشون بده مامانم واسه این روز لباسای سبزی پوشوند اول منو گذاشتن تو گهواره یه آقایی اونجا بود گهواره رو تکون داد داشت خوابم میبرد که کنو برداشتن یکی دیگرو گذاشتن یکی به اینا بگه خوب بزارید بخوابم چی بگم بعد منو بردن تعزیه اونجا آدمای زیادی بودن بعضیا سیاه پوشیدن بعضیا قرمز بعضیا سبز مامانی گفت لباس سبزا اصحاب امام حسینند لباس قرمزا دشمنن خلاصه وایساده بودم نگاه میکردم شمشیر هم داشتن به باباییم بگید یکی واسم بخره باشه خلاصه یه مردی که مامانم گفت نقش امام حسینو بازی میکنه اومد سمتمون به باباییم گفت پسرتو بده نقش علی اصغر بازی کنه مامانم با پارچه سبز منو پوشوند منو به مرد داد بعد او...
نویسنده :
فدایی طاها
14:31
lین هم من و رو روکم مامان بزرگم واسم خرید
من رفتم لرستان مهمونی عکسموببینید ذوق کردم
این هم کلاه قرمزی بزارگوششو گاز بگیرم آهان آهان
من انگشت پامو میخورم شماچییییییییییییییییی؟
از شیرین کاریات عزیزدلم اینه که انگشت پاتو میرسونی به دهنت خودت نگاه کن ...
نویسنده :
فدایی طاها
14:05